شماره ٥٨٤: اي صبا بادي که داري در سر از ياري بگو

اي صبا بادي که داري در سر از ياري بگو
گر نگويي با کسي با عاشقان باري بگو
قصه کن در گوش ما گر ديگران محرم نيند
با دل پرخون ما پيغام دلداري بگو
آن مسيح حسن را دانم که مي داني کجاست
با کسي کز عشق دارد بسته زناري بگو
بانگ برزن عاشقي را کو به گل مشغول شد
گو که شرمت باد از آن رخ ترک گلزاري بگو
اي صبا خوش آمدي چون بازگردي سوي دوست
حال من دزديده اندر گوش عياري بگو
سوسني با صد زبان گر حال من با او بگفت
تو چو نرگس بي زبان از چشم اسراري بگو
با چنان غيرت که جان دارد بگفتم پيش خلق
شمس تبريزي بگويم گفت جان آري بگو