شماره ٥٧٧: اي صيد رخ تو شير و آهو

اي صيد رخ تو شير و آهو
پنهان ز کجا شود چنان رو
چندانک توانيش تو مي پوش
مي بند نقاب توي بر تو
در روزن سينه ها بتابيد
خورشيد ز مطلع ترازو
اندر عدم و وجود افکند
صد غلغله عشق که تعالوا
اي قند دو لعل تو خردسوز
وي تير دو چشم تو جگرجو
سي بيت دگر بخواست گفتن
مستيش کشيد گوش از آن سو
سي بيت فروختم به يک بيت
بيتي که گشاده شد در آن کو