شماره ٥٣٨: هين کژ و راست مي روي باز چه خورده اي بگو

هين کژ و راست مي روي باز چه خورده اي بگو
مست و خراب مي روي خانه به خانه کو به کو
با کي حريف بوده اي بوسه ز کي ربوده اي
زلف که را گشوده اي حلقه به حلقه مو به مو
ني تو حريف کي کني اي همه چشم و روشني
خفيه روي چو ماهيان حوض به حوض جو به جو
راست بگو به جان تو اي دل و جانم آن تو
اي دل همچو شيشه ام خورده ميت کدو کدو
راست بگو نهان مکن پشت به عاشقان مکن
چشمه کجاست تا که من آب کشم سبو سبو
در طلبم خيال تو دوش ميان انجمن
مي نشناخت بنده را مي نگريست رو به رو
چون بشناخت بنده را بنده کژرونده را
گفت بيا به خانه هي چند روي تو سو به سو
عمر تو رفت در سفر با بد و نيک و خير و شر
همچو زنان خيره سر حجره به حجره شو به شو
گفتمش اي رسول جان اي سبب نزول جان
ز آنک تو خورده اي بده چند عتاب و گفت و گو
گفت شراره اي از آن گر ببري سوي دهان
حلق و دهان بسوزدت بانگ زني گلو گلو
لقمه هر خورنده را درخور او دهد خدا
آنچ گلو بگيردت حرص مکن مجو مجو
گفتم کو شراب جان اي دل و جان فداي آن
من نه ام از شتردلان تا برمم به هاي و هو
حلق و گلوبريده با کو برمد از اين ابا
هر کي بلنگد او از اين هست مرا عدو عدو
دست کز آن تهي بود گر چه شهنشهي بود
دست بريده اي بود مانده به دير بر سمو
خامش باش و معتمد محرم راز نيک و بد
آنک نيازموديش راز مگو به پيش او