شماره ٥٠٢: مي تلخي که تلخي ها بدو گردد همه شيرين

مي تلخي که تلخي ها بدو گردد همه شيرين
بت چيني که نگذارد که افتد بر رخ ما چين
ميش هر دم همي گويد که آب خضر را درکش
رخش هر لحظه مي گويد که گلزار مخلد بين
زبان چرب او کآرد درختاني پر از زيتون
لب شيرين او خواند به افسون سوره والتين
ايا من عشق خديه يذيب الف حور العين
هواه کاشف البلوي کعسق او ياسين
شعاع وجهه يعلو علي شمس الضحي نورا
کمال ساده الوافي يفوق الطور في المتکين
فکم من عاشق اردي مقال الحب زر غبا
و کم من ميت احيا محياه کيوم الدين
همي گويد مگو چيزي وگر ني هست تمييزي
که زنده کردمي هر دم هزاران مرده زين تلقين
سکوتي عند احرار غدا کشاف اسرار
وراء الحرف معلوم بيان النور في التعيين
چو مي گويد بگو حاجت دهد گوشي بدين امت
که او ناگفته دريابد چو گوش غيب گو آمين
سکتنا يا صبا نجد فبلغ انت ما تدري
و ترجم ما کتمناه لاهل الحي حتي حين