شماره ٤٩١: جان مني جان مني جان من

جان مني جان مني جان من
آن مني آن مني آن من
شاه مني لايق سوداي من
قند مني لايق دندان من
نور مني باش در اين چشم من
چشم من و چشمه حيوان من
گل چو تو را ديد به سوسن بگفت
سرو من آمد به گلستان من
از دو پراکنده تو چوني بگو
زلف تو حال پريشان من
اي رسن زلف تو پابند من
چاه زنخدان تو زندان من
دست فشان مست کجا مي روي
پيش من آ اي گل خندان من