شماره ٤٩٠: مست رسيد آن بت بي باک من

مست رسيد آن بت بي باک من
دردکش و دلخوش و چالاک من
گفت به من بنگر و دلشاد شو
هيچ به خود منگر غمناک من
ز آب و گل اين ديده تو پرگل است
پاک کنش در نظر پاک من
دست بزد خرقه من چاک کرد
گفت مزن بخيه بر اين چاک من
روي چو بر خاک نهادم بگفت
پاک مکن روي خود از خاک من
اي منت آورده منت مي برم
ز آنک منم شير و تو شيشاک من
نفت زدم در تو و مي سوز خوش
ليک سيه مي نکند زاک من