شماره ٤٦٧: اگر سزاي لب تو نبود گفته من

اگر سزاي لب تو نبود گفته من
برآر سنگ گران و دهان من بشکن
چو طفل بيهده گويد نه مادر مشفق
پي ادب لب او را فروبرد سوزن
دو صد دهان و جهان از براي عز لبت
بسوز و پاره کن و بردران و برهم زن
چو تشنه اي دود استاخ بر لب دريا
نه موج تيغ برآرد ببردش گردن
غلام سوسنم ايرا که ديد گلشن تو
ز شرم نرگس تو ده زبانش شد الکن
وليک من چو دفم چون زني تو کف بر من
فغان کنم که رخم را بکوب چون هاون
مرا ز دست منه تا سماع گرم بود
بکش تو دامن خود از جهان تردامن
بلي ز گلشن معني است چشم ها مخمور
وليک نغمه بلبل خوش است در گلشن
اگر تجلي يوسف برهنه خوبتر است
دو چشم باز نگردد مگر به پيراهن
اگر چه شعشعه آفتاب جان اصل است
بر آن فلک نرسيده ست آدمي بي تن
خمش که گر دهنم مرده شوي بربندد
ز گور من شنوي اين نوا پس مردن