شماره ٤٥٥: هر چه کني تو کرده من دان

هر چه کني تو کرده من دان
هر چه کند تن کرده بود جان
چشم مني تو گوش مني تو
اين دو بگفتم باقي مي دان
گر به جهان آن گنج نبودي
بهر چه بودي خانه ويران
گنج طلب کن اي پدر من
دست بجنبان دست بجنبان
بوي خوش او رهبر ما شد
تا گل و ريحان تا گل و ريحان
ذره به ذره مشتريندت
گوهر خود را هين مده ارزان
موش درآيد گربه درآيد
گر بگشايي تو سر انبان
عشق چو باشد کم نشود جان
دور مبادا سايه جانان
باقي اين را هم تو بگويي
اي مه مه رو زهره تابان