شماره ٤٤١: يار شو و يار بين دل شو و دلدار بين

يار شو و يار بين دل شو و دلدار بين
در پي سرو روان چشمه و گلزار بين
برجه و کاهل مباش در ره عيش و معاش
پيشکشي کن قماش رونق تجار بين
جمله تجار ما اهل دل و انبيا
همره اين کاروان خالق غفار بين
آمد محمود باز بر در حجره اياز
عشق گزين عشقباز دولت بسيار بين
خاک ايازم که او هست چو من عشق خو
عشق شود عشق جو دلبر عيار بين
سنت نيکو است اين چارق با پوستين
قبله کنش بهر شکر باقي از ايثار بين
ساعت رنج و بلا چارق بين مي شوي
بي مرضي خويش را خسته و بيمار بين
چارق ما نطفه دان خون رحم پوستين
گوهر عقل و بصر از شه بيدار بين
گوهر پيشين بنه تا کندت مير ده
کهنه ده و نو ستان دانه ده انبار بين
تا نگري در زمين هيچ نبيني فلک
يک دمه خود را مبين خلعت ديدار بين
اين سخن درنثار هم به سخن ده سپار
پس تو ز هر جزو خويش نکته و گفتار بين