شماره ٤٣٦: اي آنک از ميانه کران مي کني مکن

اي آنک از ميانه کران مي کني مکن
با ما ز خشم روي گران مي کني مکن
دربند سود خويشي و اندر زيان ما
کس زين نکرد سود زيان مي کني مکن
راضي شدي که بيش نجويي زيان ما
اين از پي رضاي کيان مي کني مکن
بر جاي باده سرکه غم مي دهي مده
در جوي آب خون چه روان مي کني مکن
از چهره ام نشاط طرب مي بري مبر
بر چهره ام ز ديده نشان مي کني مکن
مظلوم مي کشي و تظلم همي کني
خود راه مي زني و فغان مي کني مکن
پايم به کار نيست که سرمست دلبرم
مر مست را بهل چه کشان مي کني مکن
گويي بيا که بر تو کنم صبر را شبان
بر بره گرگ را چه شبان مي کني مکن
در روز زاهدي و به شب زاهدان کشي
امشب که آشتي است همان مي کني مکن
اي دوستان ز رشک تو خصمان همدگر
اين دوست را چه دشمن آن مي کني مکن
گويي که مي مخور پس اگر مي همي دهي
مخمور را چه خشک دهان مي کني مکن
گويي چو تير راست رو اندر هواي ما
پس تير راست را چه کمان مي کني مکن
گويي خموش کن تو خموشم نمي هلي
هر موي را ز عشق زبان مي کني مکن