شماره ٤٣٥: مي بينمت که عزم جفا مي کني مکن

مي بينمت که عزم جفا مي کني مکن
عزم عتاب و فرقت ما مي کني مکن
در مرغزار غيرت چون شير خشمگين
در خونم اي دو ديده چرا مي کني مکن
بخت مرا چو کلک نگون مي کني مکن
پشت مرا چو دال دوتا مي کني مکن
اي تو تمام لطف خدا و عطاي او
خود را نکال و قهر خدا مي کني مکن
پيوند کرده اي کرم و لطف با دلم
پيوند کرده را چه جدا مي کني مکن
آن بيذقي که شاه شده ست از رخ خوشت
بازش به مات غم چه گدا مي کني مکن
آن بنده اي که بدر شد از پرتو رخت
چون ماه نو ز غصه دوتا مي کني مکن
گر گبر و مؤمن است چو کشته هواي توست
بر گبر کشته تو چه غزا مي کني مکن
بي هوش شو چو موسي و همچون عصا خموش
مانند طور تو چه صدا مي کني مکن