شماره ٤٢٢: از زنگ لشکر آمد بر قلب لشکرش زن

از زنگ لشکر آمد بر قلب لشکرش زن
اي سرفراز مردي مردانه بر سرش زن
چون آتش آر حمله کو هيزم است جمله
از آتش دل خود در خشک و در ترش زن
گر بحر با تو کوشد در کين تو بجوشد
آتش کن آب او را در در و گوهرش زن
هر تير کز تو پرد هفت آسمان بدرد
اي قاب قوس تيري بر پشت اسپرش زن
هر کس که بي سر آيد تو دست بر سرش نه
و آن کس که باسر آيد تو زخم خنجرش زن
جاني که برفروزد در عشق تو بسوزد
خواهي که تازه گردد در حوض کوثرش زن
از لعل مي فروشت سرمست کن جهان را
بستان ز زهره چنگش بر جام و ساغرش زن
اي شمس حق تبريز هر کس که منکر آيد
از جذب نور ايمان در جان کافرش زن