شماره ٤٠٨: مات خود را صنما مات مکن

مات خود را صنما مات مکن
بجز از لطف و مراعات مکن
خرده و بي ادبي ها که برفت
عفو کن هيچ مکافات مکن
وقت رحم است بکن کينه مکش
بنده را طعمه آفات مکن
به سر تو که جدايي منديش
جز که پيوند و ملاقات مکن
خاک خود را به زمين برمگذار
منزلش جز به سماوات مکن
اولش جز به سوي خويش مکش
آخرش جز که سعادات مکن
آنچ خو کرد ز لطفت برسان
ترک تيمار و جرايات مکن
بنده اهل خرابات توايم
پشت ما را به خرابات مکن
ما که باشيم که گوييم مکن
چونک گفتيم ممارات مکن