شماره ٤٠٥: صبحدم شد زود برخيز اي جوان

صبحدم شد زود برخيز اي جوان
رخت بربند و برس در کاروان
کاروان رفت و تو غافل خفته اي
در زياني در زياني در زيان
عمر را ضايع مکن در معصيت
تا تر و تازه بماني جاودان
نفس شومت را بکش کان ديو توست
تا ز جيبت سر برآرد حوريان
چون بکشتي نفس شومت را يقين
پاي نه بر بام هفتم آسمان
چون نماز و روزه ات مقبول شد
پهلواني پهلواني پهلوان
پاک باش و خاک اين درگاه باش
کبر کم کن در سماع عاشقان
گر سماع عاشقان را منکري
حشر گردي در قيامت با سگان
گر غلام شمس تبريزي شدي
نعره زن کالحمد لک يا مستعان