شماره ٣٩٥: جان جان هايي تو جان را برشکن

جان جان هايي تو جان را برشکن
کس تويي ديگر کسان را برشکن
گوهر باقي درآ در ديده ها
سنگ بستان باقيان را برشکن
ز آسمان حق بتاب اي آفتاب
اختران آسمان را برشکن
غيب دان کن سينه هاي خلق را
سينه هاي عيب دان را برشکن
بانشان از بي نشان پرده شده
بي نشاني هر نشان را برشکن
روز مطلق کن شب تاريک را
بارنامه پاسبان را برشکن
شمس تبريز آفتابي آفتاب
شمع جان و شمعدان را برشکن