شماره ٣٦٧: به خدا ميل ندارم نه به چرب و نه به شيرين

به خدا ميل ندارم نه به چرب و نه به شيرين
نه بدان کيسه پرزر نه بدين کاسه زرين
بکشي اهل زمين را به فلک بانگ زند مه
که زهي جود و سماحت عجبا قدرت و تمکين
چو خيال تو بتابد چو مه چارده بر من
بگزد ساعد و اصبع ز حسد زهره و پروين
هله المنه لله که بدين ملک رسيدم
همه حق بود که مي گفت مرا عشق تو پيشين
چو مرا بر سر پا ديد به سر کرد اشارت
که رسيد آنچ تو خواهي هله ايمن شو و بنشين
همه خلق از سر مستي ز طرب سجده کنانش
بره و گرگ به هم خوش نه حسد در دل و ني کين
نشناسند ز مستي ره ده از ره خانه
نشناسند که مرديم عجب يا گل رنگين
قدح اندر کف و خيره چه کنم من عجب اين را
بخورم يا که ببخشم تو بگو اي شه شيرين
تو بخور چه بود بخشش هله که دور تو آمد
هله خوردم هله خوردم چو منم پيش تو تعيين
تو خور اين باده عرشي که اگر يک قدح از وي
بنهي بر کف مرده بدهد پاسخ تلقين