شماره ٣٣٠: کاشکي از غير تو آگه نبودي جان من

کاشکي از غير تو آگه نبودي جان من
خود ندانستي بجز تو جان معني دان من
تا نه ردي کردمي و ني تردد ني قبول
بودمي بي دام و بي خاشاک در عمان من
غير رويت هر چه بينم نور چشمم کم شود
هر کسي را ره مده اي پرده مژگان من
سخت نازک گشت جانم از لطافت هاي عشق
دل نخواهم جان نخواهم آن من کو آن من
همچو ابرم روترش از غيرت شيرين خويش
روي همچون آفتابت بس بود برهان من
رو مگردان يک زمان از من که تا از درد تو
چرخ را بر هم نسوزد دود آتشدان من
تا خموشم من ز گلزار تو ريحان مي برم
چون بنالم عطر گيرد عالم از ريحان من
من که باشم مر تو را من آنک تو نامم نهي
تو کي باشي مر مرا سلطان من سلطان من
چون بپوشد جعد تو روي تو را ره گم کنم
جعد تو کفر من آمد روي تو ايمان من
اي به جان من تو از افغان من نزديکتر
يا فغانم از تو آيد يا تويي افغان من