شماره ٢٦٩: اي سرده صد سودا دستار چنين مي کن

اي سرده صد سودا دستار چنين مي کن
خوب است همين شيوه اي دوست همين مي کن
فرمانده خوباني ابرو چو بجنباني
اين بنده تو را گويد آن مي کن و اين مي کن
از خون مسلمانان در ساغر رهبان کن
وز کافر زلفينت ويراني دين مي کن
مأمون امين را تو مي ران که رو اي خاين
وان غيرت رهزن را بر روح امين مي کن
آن حکم که از هيبت در عرش نمي گنجد
بر پشت زمان مي نه بر روي زمين مي کن
آن را که ندارد جان جان ده به دم عيسي
وان را که ندارد زر ز اکسير زرين مي کن
تا دور ابد شاها شمس الحق تبريزي
حکمي است به دور تو آري هله هين مي کن