شماره ٢٤٩: اي سرو و گل بستان بنگر به تهي دستان

اي سرو و گل بستان بنگر به تهي دستان
ناني ده و صد بستان هاده چه به درويشان
بشنو تو ز پيغامبر فرمود که سيم و زر
از صدقه نشد کمتر هاده چه به درويشان
يک دانه اگر کاري صد سنبله برداري
پس گوش چه مي خاري هاده چه به درويشان
کم کن تو فزايش بين بنواز و ستايش بين
بگشا و گشايش بين هاده چه به درويشان
صدقه تو به حق رفته و اندر شب آشفته
او حارس و تو خفته هاده چه به درويشان
هر لطف که بنمايي در سايه آن آيي
بسيار بياسايي هاده چه به درويشان
حرمت کن و حرمت بين نعمت ده و نعمت بين
رحمت کن و رحمت بين هاده چه به درويشان
اي مکرم هر مسکين و اي راحم هر غمگين
اي مالک يوم الدين هاده چه به درويشان
آمد به تو آوازم واقف شدي از رازم
محروم ميندازم هاده چه به درويشان
سرگشته تحويلم در قالم و در قيلم
بنگر تو به زنبيلم هاده چه به درويشان
داني که دعا گويم هر جا که ثنا گويم
بين کز تو چه واگويم هاده چه به درويشان
رنجيت مبا آمين دور از تو قضا آمين
يار تو خدا آمين هاده چه به درويشان
اي کوي شما جنت وي خوي شما رحمت
خاصه که در اين ساعت هاده چه به درويشان
گفتيم دعا رفتيم وز کوي شما رفتيم
خوش باش که ما رفتيم هاده چه به درويشان