شماره ٢٤١: توقع دارم از لطف تو اي صدر نکوآيين

توقع دارم از لطف تو اي صدر نکوآيين
درون مدرسه حجره به پهلوي شهاب الدين
پياده قاضيم مي خوان درون محکمه قاصد
و يا خود داعي سلطان دعاها را کنم آمين
بدين حيله بگنجاني در آن خانه ربابي را
که نامم را بگرداني نهي نامم فلان الدين
که خلقان صورت و نامند مثال ميوه خامند
کي از جانشان خبر باشد که آن تلخ است يا شيرين
وگر حال آورد قاضي سماعش آرزو آيد
رباب خوب بنوازم سماعي آرمش شيرين
ز آواز سماع من اقنجي هم شود زنده
سر از تربت برون آرد بکوبد پا کند تحسين
کفن را اندراندازد قوال انداز مستانه
از آن پس مردگان يک يک برون آيند هم در حين
عجب نبود که صورت ها بدين آواز برخيزند
که صورت هاي عشق تو درونت زنده شد مي بين
ز مردم آن به کار آيد کي زنده مي شود در تو
و باقي تن غباري دان که پيدا مي شود از طين
دلت را هر زمان نقشي تنت يک نقش افسرده
از آن افسرده اي که تو بر آني نه اي با اين
مرا گويد يکي صورت منم اصل غزل واگو
خمش کردم نشايد داد اين خاتم به هر گرگين