شماره ٢٣٠: حرام است اي مسلمانان از اين خانه برون رفتن

حرام است اي مسلمانان از اين خانه برون رفتن
مي چون ارغوان هشتن ز بانگ ارغنون رفتن
برون زرق است يا استم هزاران بار ديدستم
از اين پس ابلهي باشد براي آزمون رفتن
مرو زين خانه اي مجنون که خون گريي ز هجران خون
چو دستي را فروبري عجايب نيست خون رفتن
ز شمع آموز اي خواجه ميان گريه خنديدن
ز چشم آموز اي زيرک به هنگام سکون رفتن
اگر باشد تو را روزي ز استادان بياموزي
چو مرغ جان معصومان به چرخ نيلگون رفتن
بيا اي جان که وقتت خوش چو استن بار ما مي کش
که تا صبرت بياموزد به سقف بي ستون رفتن
فسون عيسي مريم نکرد از درد عاشق کم
وظيفه درد دل نبود به دارو و فسون رفتن
چو طاسي سرنگون گردد رود آنچ در او باشد
ولي سودا نمي تاند ز کاسه سر نگون رفتن
اگر پاکي و ناپاکي مرو زين خانه اي زاکي
گناهي نيست در عالم تو را اي بنده چون رفتن
تويي شير اندر اين درگه عدو راه تو روبه
بود بر شير بدنامي از اين چالش زبون رفتن
چو نازي مي کشي باري بيا ناز چنين شه کش
که بس بداختري باشد به زير چرخ دون رفتن
ز دانش ها بشويم دل ز خود خود را کنم غافل
که سوي دلبر مقبل نشايد ذوفنون رفتن
شناسد جان مجنونان که اين جان است قشر جان
ببايد بهر اين دانش ز دانش در جنون رفتن
کسي کو دم زند بي دم مباح او راست غواصي
کسي کو کم زند در کم رسد او را فزون رفتن
رها کن تا بگويد او خموشي گير و توبه جو
که آن دلدار خو دارد به سوي تايبون رفتن