شماره ١٩٩: من خوشم از گفت خسان وز لب و لنج ترشان

من خوشم از گفت خسان وز لب و لنج ترشان
من بکشم دامن تو دامن من هم تو کشان
جان من و جان تو را هر دو به هم دوخت قضا
خوش خوش خوش خوشم پيش تو اي شاه خوشان
زانک مرا داد لبش نيست لبي را اثرش
ز آنچ چشيدم ز لبت هيچ لبي را مچشان
آنک ترش روي بود دانک درم جوي بود
از خم سرکه است همه با شکرانش منشان
گفتم اي شاه علم من که ميان عسلم
از عسل من که چشد گفت لب خوش منشان