شماره ١٨٨: با آن سبک روحي گل وان لطف شه برگ سمن

با آن سبک روحي گل وان لطف شه برگ سمن
چون او ببيند روي تو هر برگ او گردد سه من
اي گلشن تو زندگي وي زخم تو فرخندگي
وي بنده ات را بندگي بهتر ز ملک انجمن
گفتي که جان بخشم تو را ني ني بگو بکشم تو را
تا زنده اي باشم تو را چون شمع در گردن زدن
زاهد چه جويد رحم تو عاشق چه جويد زخم تو
آن مرده اي اندر قبا وين زنده اي اندر کفن
آن در خلاص جان دود وين عشق را قربان شود
آن سر نهد تا جان برد وين خصم جان خويشتن
اي تافته در جان من چون آفتاب اندر حمل
وي من ز تاب روي تو همچون عقيق اندر يمن