شماره ١٧٩: هين دف بزن هين کف بزن کاقبال خواهي يافتن

هين دف بزن هين کف بزن کاقبال خواهي يافتن
مردانه باش و غم مخور اي غمگسار مرد و زن
قوت بده قوت ستان اي خواجه بازارگان
صرفه مکن صرفه مکن در سود مطلق گام زن
گر آب رو کمتر شود صد آب رو محکم شود
جان زنده گردد وارهد از ننگ گور و گورکن
امروز سرمست آمدي ناموس را برهم زدي
هين شعله زن اي شمع جان اي فارغ از ننگ لگن
درسوختم اين دلق را رد و قبول خلق را
گو سرد شو اين بوالعلا گو خشم گير آن بوالحسن
گر تو مقامرزاده اي در صرفه چون افتاده اي
صرفه گري رسوا بود خاصه که با خوب ختن
صد جان فداي يار من او تاج من دستار من
جنت ز من غيرت برد گر درروم در گولخن
آن گولخن گلشن شود خاکسترش سوسن شود
چون خلق يار من شود کان مي نگنجد در دهن
فرمان يار خود کنم خاموش باشم تن زنم
من چون رسن بازي کنم اندر هواي آن رسن