شماره ١٧٨: اي باغبان اي باغبان آمد خزان آمد خزان

اي باغبان اي باغبان آمد خزان آمد خزان
بر شاخ و برگ از درد دل بنگر نشان بنگر نشان
اي باغبان هين گوش کن ناله درختان نوش کن
نوحه کنان از هر طرف صد بي زبان صد بي زبان
هرگز نباشد بي سبب گريان دو چشم و خشک لب
نبود کسي بي درد دل رخ زعفران رخ زعفران
حاصل درآمد زاغ غم در باغ و مي کوبد قدم
پرسان به افسوس و ستم کو گلستان کو گلستان
کو سوسن و کو نسترن کو سرو و لاله و ياسمن
کو سبزپوشان چمن کو ارغوان کو ارغوان
کو ميوه ها را دايگان کو شهد و شکر رايگان
خشک است از شير روان هر شيردان هر شيردان
کو بلبل شيرين فنم کو فاخته کوکوزنم
طاووس خوب چون صنم کو طوطيان کو طوطيان
خورده چو آدم دانه اي افتاده از کاشانه اي
پريده تاج و حله شان زين افتنان زين افتنان
گلشن چو آدم مستضر هم نوحه گر هم منتظر
چون گفتشان لا تقنطوا ذو الامتنان ذو الامتنان
جمله درختان صف زده جامه سيه ماتم زده
بي برگ و زار و نوحه گر زان امتحان زان امتحان
اي لک لک و سالار ده آخر جوابي بازده
در قعر رفتي يا شدي بر آسمان بر آسمان
گفتند اي زاغ عدو آن آب بازآيد به جو
عالم شود پررنگ و بو همچون جنان همچون جنان
اي زاغ بيهوده سخن سه ماه ديگر صبر کن
تا دررسد کوري تو عيد جهان عيد جهان
ز آواز اسرافيل ما روشن شود قنديل ما
زنده شويم از مردن آن مهر جان آن مهر جان
تا کي از اين انکار و شک کان خوشي بين و نمک
بر چرخ پرخون مردمک بي نردبان بي نردبان
ميرد خزان همچو دد بر گور او کوبي لگد
نک صبح دولت مي دمد اي پاسبان اي پاسبان
صبحا جهان پرنور کن اين هندوان را دور کن
مر دهر را محرور کن افسون بخوان افسون بخوان
اي آفتاب خوش عمل بازآ سوي برج حمل
ني يخ گذار و ني وحل عنبرفشان عنبرفشان
گلزار را پرخنده کن وان مردگان را زنده کن
مر حشر را تابنده کن هين العيان هين العيان
از حبس رسته دانه ها ما هم ز کنج خانه ها
آورده باغ از غيب ها صد ارمغان صد ارمغان
گلشن پر از شاهد شود هم پوستين کاسد شود
زاينده و والد شود دور زمان دور زمان
لک لک بيايد با يدک بر قصر عالي چون فلک
لک لک کنان کالملک لک يا مستعان يا مستعان
بلبل رسد بربط زنان وان فاخته کوکوکنان
مرغان ديگر مطرب بخت جوان بخت جوان
من زين قيامت حاملم گفت زبان را مي هلم
مي نايد انديشه دلم اندر زبان اندر زبان
خاموش و بشنو اي پدر از باغ و مرغان نو خبر
پيکان پران آمده از لامکان از لامکان