شماره ١٧٧: اين کيست اين اين کيست اين هذا جنون العاشقين

اين کيست اين اين کيست اين هذا جنون العاشقين
از آسمان خوشتر شده در نور او روي زمين
بي هوشي جان هاست اين يا گوهر کان هاست اين
يا سرو بستان هاست اين يا صورت روح الامين
سرمستي جان جهان معشوقه چشم و دهان
ويراني کسب و دکان يغماجي تقوا و دين
خورشيد و ماه از وي خجل گوهر نثار سنگ دل
کز بيم او پشمين شود هر لحظه کوه آهنين
خورشيد اندر سايه اش افزون شده سرمايه اش
صد ماه اندر خرمنش چون نسر طاير دانه چين
بسم الله اي روح البقا بسم الله اي شيرين لقا
بسم الله اي شمس الضحا بسم الله اي عين اليقين
هين روي ها را تاب ده هين کشت دل را آب ده
نعلين برون کن برگذر بر تارک جان ها نشين
اي هوش ما از خود برو وي گوش ما مژده شنو
وي عقل ما سرمست شو وي چشم ما دولت ببين
ايوب را آمد نظر يعقوب را آمد پسر
خورشيد شد جفت قمر در مجلس آ عشرت گزين
من کيسه ها مي دوختم در حرص زر مي سوختم
ترک گدارويي کنم چون گنج ديدم در کمين
اي شهسوار امر قل اي پيش عقلت نفس کل
چون کودکي کز کودکي وز جهل خايد آستين
چون بيندش صاحب نظر صدتو شود او را بصر
دستک زنان بالاي سر گويد که يا نعم المعين
در سايه سدره نظر جبريل خو آمد بشر
درخورد او نبود دگر مهماني عجل سمين
بر خوان حق ره يافت او با خاصگان دريافت او
بنهاده بر کف ها طبق بهر نثارش حور عين
اين نامه اسرار جان تا چند خواني بر چپان
اين نامه مي پرد عيان تا کف اصحاب اليمين