شماره ١٧٢: تا کي گريزي از اجل در ارغوان و ارغنون

تا کي گريزي از اجل در ارغوان و ارغنون
نک کش کشانت مي برند انا اليه راجعون
تا کي زني بر خانه ها تو قفل با دندانه ها
تا چند چيني دانه ها دام اجل کردت زبون
شد اسب و زين نقره گين بر مرکب چوبين نشين
زين بر جنازه نه ببين دستان اين دنياي دون
برکن قبا و پيرهن تسليم شو اندر کفن
بيرون شو از باغ و چمن ساکن شو اندر خاک و خون
دزديده چشمک مي زدي همراز خوبان مي شدي
دستک زنان مي آمدي کو يک نشان ز آن ها کنون
اي کرده بر پاکان زنخ امروز بستندت زنخ
فرزند و اهل و خانه ات از خانه کردندت برون
کو عشرت شب هاي تو کو شکرين لب هاي تو
کو آن نفس کز زيرکي بر ماه مي خواندي فسون
کو صرفه و استيزه ات بر نان و بر نان ريزه ات
کو طوق و کو آويزه ات اي در شکافي سرنگون
کو آن فضولي هاي تو کو آن ملولي هاي تو
کو آن نغولي هاي تو در فعل و مکر اي ذوفنون
اين باغ من آن خان من اين آن من آن آن من
اي هر منت هفتاد من اکنون کهي از تو فزون
کو آن دم دولت زدن بر اين و آن سبلت زدن
کو حمله ها و مشت تو وان سرخ گشتن از جنون
هرگز شبي تا روز تو در توبه و در سوز تو
نابوده مهراندوز تو از خالق ريب المنون
امروز ضربت ها خوري وز رفته حسرت ها خوري
زان اعتقاد سرسري زان دين سست بي سکون
زان سست بودن در وفا بيگانه بودن با خدا
زان ماجرا با انبيا کاين چون بود اي خواجه چون
چون آينه باش اي عمو خوش بي زبان افسانه گو
زيرا که مستي کم شود چون ماجرا گردد شجون