شماره ١٥٧: بار دگر جانب يار آمديم

بار دگر جانب يار آمديم
خيره نگر سوي نگار آمديم
بر سر و رو سجده کنان جمله راه
تا سر آن گنج چو مار آمديم
نافه آهو چو بزد بر دماغ
دام گرفتيم و شکار آمديم
دام بشر لايق آن صيد نيست
پس تو بگو ما به چه کار آمديم
پار دل پاره رفوي تو ديد
بر طمع دولت پار آمديم
اي همه هستي مکن از ما کنار
زانک ز هستي به کنار آمديم
همچو ستاره سوي شيطان کفر
نفط زنانيم و شرار آمديم
همچو ابابيل سوي پيل گبر
سنگ زنانيم و دمار آمديم
باز چو بينيم رخ عاشقان
با طبق سيم نثار آمديم