شماره ١٤٦: آمدستيم تا چنان گرديم

آمدستيم تا چنان گرديم
که چو خورشيد جمله جان گرديم
مونس و يار غمگنان باشيم
گل و گلزار خاکيان گرديم
چند کس را نييم خاص چو زر
بر همه همچو بحر و کان گرديم
جان نماييم جسم عالم را
قره العين ديدگان گرديم
چون زمين نيستيم يغماگاه
ايمن و خوش چو آسمان گرديم
هر کي ترسان بود چو ترسايان
همچو ايمان بر او امان گرديم
هين خمش کن از آن هم افزونيم
که بر الفاظ و بر زبان گرديم