شماره ١٤١: همتم شد بلند و تدبيرم

همتم شد بلند و تدبيرم
جز به پيش تو من نمي ميرم
تو دهانم گرفته اي که خموش
تو دهان گير و من جهان گيرم
زان ز عالم ربوده ام حلقه
که به دست توست زنجيرم
پير ما را ز سر جوان کرده ست
لاجرم هم جوان و هم پيرم
چون گشاد من از کمان تو است
راست رو خصم دوز چون تيرم
با گشادت چه جاي تير و کمان
هر دو را بشکنم بنپذيرم
ديدن غير تو نفاق بود
من نه مرد نفاق و تزويرم
با من آميختي چو شکر و شير
چون شکر در گداز از آن شيرم
طاقتم طاق شد ز جفتي خويش
درميفکن دگر به تأخيرم
درد تأخير چون برآرد دود
بررود تا اثير تأثيرم