شماره ١٢٠: به گرد تو چو نگردم به گرد خود گردم

به گرد تو چو نگردم به گرد خود گردم
به گرد غصه و اندوه و بخت بد گردم
چو نيم مست من از خواب برجهم به صبوح
به گرد ساقي خود طالب مدد گردم
به گرد لقمه معدود خلق گردانند
به گرد خالق و بر نقد بي عدد گردم
قوام عالم محدود چون ز بي حدي است
مگير عيب اگر من برون ز حد گردم
کسي که او لحد سينه را چو باغي کرد
روا نداشت که من بسته لحد گردم
لحد چه باشد در آسمان نگنجد جان
ز پنج و شش گذرم زود بر احد گردم
اگر چه آينه روشنم ز بيم غبار
روا بود که دو سه روز بر نمد گردم
اگر گلي بده ام زين بهار باغ شوم
وگر يکي بده ام زين وصال صد گردم
ميان صورت ها اين حسد بود ناچار
ولي چو آينه گشتم بر حسد گردم
من از طويله اين حرف مي روم به چرا
ستور بسته نيم از چه بر وتد گردم