شماره ١٠٤: بار دگر ذره وار رقص کنان آمديم

بار دگر ذره وار رقص کنان آمديم
زان سوي گردون عشق چرخ زنان آمديم
بر سر ميدان عشق چونک يکي گو شديم
گه به کران تاختيم گه به ميان آمديم
عشق نياز آورد گر تو چناني رواست
ما چو از آن سوتريم ما نه چنان آمديم
خواجه مجلس تويي مجلسيان حاضرند
آب چو آتش بيار ما نه بنان آمديم
شکر که ناداشت وار از سبب زخم تو
چون که به جان آمديم زود به جان آمديم
شمس حق اين عشق تو تشنه خون من است
تيغ و کفن در بغل بهر همان آمديم
جز نمکت نشکند شورش تبريز را
فخر زمين در غمت شور زمان آمديم