شماره ٩٢: اي گوش من گرفته تويي چشم روشنم

اي گوش من گرفته تويي چشم روشنم
باغم چه مي بري چو تويي باغ و گلشنم
عمري است کز عطاي تو من طبل مي خورم
در سايه لواي کرم طبل مي زنم
مي مالم اين دو چشم که خواب است يا خيال
باور نمي کنم عجب اي دوست کاين منم
آري منم وليک برون رفته از مني
چون ماه نو ز بدر تو باريک مي تنم
در تاج خسروان به حقارت نظر کنم
تا شوق روي توست مها طوق گردنم
با ماهيان ز بحر تو من نزل مي خورم
با خاکيان ز رشک تو چون آب و روغنم
گر چه ز بحر صنعت من آب خوردني است
چون ماهيم نبيند کس آب خوردنم
گر ناخن جفا بخراشد رگ مرا
من خوش صدا چو چنگ ز آسيب ناخنم
خود پي ببرده اي تو که رگ دار نيستم
گر مي جهد رگي بنما تاش برکنم
گفتي چه کار داري بر نيست کار نيست
گر نيست نيستم ز چه شد نيست مسکنم
نفخ قيامتي تو و من شخص مرده ام
تا جان نوبهاري و من سرو و سوسنم
من نيم کاره گفتم باقيش تو بگو
تو عقل عقل عقلي و من سخت کودنم
من صورتي کشيدم جان بخشي آن توست
تو جان جان جاني و من قالب تنم