شماره ٩١: چيزي مگو که گنج نهاني خريده ام

چيزي مگو که گنج نهاني خريده ام
جان داده ام وليک جهاني خريده ام
رويم چو زرگر است از او اين سخن شنو
دادم قراضه زر و کاني خريده ام
از چشم ترک دوست چه تيري که خورده ام
وز طاق ابروش چه کماني خريده ام
با خلق بسته بسته بگويم من اين حديث
با کس نگويم اين ز فلاني خريده ام
هر چند بي زبان شده بودم چو ماهيي
ديدم شکرلبي و زباني خريده ام
ناگاه چون درخت برستم ميان باغ
زان باغ بي نشانه نشاني خريده ام
گفتم ميان باغ خود آن را ميانه نيست
ليک از ميان نيست مياني خريده ام
کردم قران به مفخر تبريز شمس دين
بيرون ز هر دو قرن قراني خريده ام