شماره ٨١: آري ستيزه مي کن تا من همي ستيزم

آري ستيزه مي کن تا من همي ستيزم
چندين زبون نيم که ز استيز تو گريزم
از حيله خواب رفتي هر سوي مي بيفتي
والله که گر بخسپي اين باده بر تو ريزم
اي دولت مصور پيش من آر ساغر
زودم به ره مکن جان من سخت ديرخيزم
هر لحظه روت گويد من شمع شب فروزم
هر لحظه موت گويد من ناف مشک بيزم
نپذيرم اي سمن بر کمتر ز هجده ساغر
نرمي کن و حليمي اي يار تند و تيزم
اي لطف بي کناره خوش گير در کنارم
چون در بر تو ميرم نغز است رستخيزم
ساغر بيار و کم کن اين لاغ و اين نديمي
من مست آن عروسم ني سخره جهيزم
خواهم شراب ناري تو ديگ پيشم آري
کي گرد ديگ گردم آخر نه کفچليزم
درده شراب رهبان اي همدم مسيحان
ني چون خران عنگم ني عاشق کميزم
خامش ز عشق بشنو گويد تو گر مرايي
من يار رستمانم ني يار مرد حيزم