شماره ٧٤: اندر دو کون جانا بي تو طرب نديدم

اندر دو کون جانا بي تو طرب نديدم
ديدم بسي عجايب چون تو عجب نديدم
گفتند سوز آتش باشد نصيب کافر
محروم ز آتش تو جز بولهب نديدم
من بر دريچه دل بس گوش جان نهادم
چندان سخن شنيدم اما دو لب نديدم
بر بنده ناگهاني کردي نثار رحمت
جز لطف بي حد تو آن را سبب نديدم
اي ساقي گزيده مانندت اي دو ديده
اندر عجم نيامد و اندر عرب نديدم
زان باده که عصيرش اندر چرش نيامد
وان شيشه که نظيرش اندر حلب نديدم
چندان بريز باده کز خود شوم پياده
کاندر خودي و هستي غير تعب نديدم
اي شمس و اي قمر تو اي شهد و اي شکر تو
اي مادر و پدر تو جز تو نسب نديدم
اي عشق بي تناهي وي مظهر الهي
هم پشت و هم پناهي کفوت لقب نديدم
پولادپاره هاييم آهن رباست عشقت
اصل همه طلب تو در تو طلب نديدم
خامش کن اي برادر فضل و ادب رها کن
تا تو ادب بخواندي در تو ادب نديدم
اي شمس حق تبريز اي اصل اصل جان ها
بي بصره وجودت من يک رطب نديدم