شماره ٦٨: من از اين خانه به در مي نروم

من از اين خانه به در مي نروم
من از اين شهر سفر مي نروم
منم و اين صنم و باقي عمر
من از او جاي دگر مي نروم
خاکيان رو به اثر آوردند
من ز اثيرم به اثر مي نروم
اي دو ديده ز نظر دورم کن
من چو ديده به نظر مي نروم
بخت من زير و زبر کرد غمش
چون فلک زير و زبر مي نروم
خانه چرخ و زمين تاريک است
من ز خرگاه قمر مي نروم
گر چو خورشيد مرا تيغ زند
من ز تيغش به سپر مي نروم
بس بود عشق شهم تاج و کمر
من سوي تاج و کمر مي نروم
گم کنم خويش در اوصاف ملک
من در اوصاف بشر مي نروم
عشق او چون شجر و من موسي
من گزافه به شجر مي نروم
زان شجر خواند يکي نور مرا
ور نه من بهر خضر مي نروم
چون شجر خوش بکشم آب حيات
من چو هيزم به سفر مي نروم
شمس تبريز که نور سحر است
جز به نورش به سحر مي نروم