شماره ٦١: يک دمي خوش چو گلستان کندم

يک دمي خوش چو گلستان کندم
يک دمي همچو زمستان کندم
يک دمم فاضل و استاد کند
يک دمي طفل دبستان کندم
يک دمي سنگ زند بشکندم
يک دمي شاه درستان کندم
يک دمم چشمه خورشيد کند
يک دمي جمله شبستان کندم
دامنش را بگرفتم به دو دست
تا ببينم که چه دستان کندم
دردي درد خوشش را قدحم
گر چه او ساقي مستان کندم
زان ستانم شکر او شب و روز
تا لقب هم شکرستان کندم