شماره ٤٧: نو به نو هر روز باري مي کشم

نو به نو هر روز باري مي کشم
وين بلا از بهر کاري مي کشم
زحمت سرما و برف ماه دي
بر اميد نوبهاري مي کشم
پيش آن فربه کن هر لاغري
اين چنين جسم نزاري مي کشم
از دو صد شهرم اگر بيرون کنند
بهر عشق شهرياري مي کشم
گر دکان و خانه ام ويران شود
بر وفاي لاله زاري مي کشم
عشق يزدان پس حصاري محکم است
رخت جان اندر حصاري مي کشم
ناز هر بيگانه سنگين دلي
بهر ياري بردباري مي کشم
بهر لعلش کوه و کاني مي کنم
بهر آن گل بار خاري مي کشم
بهر آن دو نرگس مخمور او
همچو مخموران خاري مي کشم
بهر صيدي کو نمي گنجد به دام
دام و داهول شکاري مي کشم
گفت اي غم تا قيامت مي کشي
مي کشم اي دوست آري مي کشم
سينه غار و شمس تبريزي است يار
سخره بهر يار غاري مي کشم