شماره ٤٠: هم به درد اين درد را درمان کنم

هم به درد اين درد را درمان کنم
هم به صبر اين کار را آسان کنم
يا برآرم پاي جان زين آب و گل
يا دل و جان وقف دلداران کنم
داغ پروانه ستم از شمع الست
خدمت شمع همان سلطان کنم
عشق مهمان شد بر اين سوخته
يک دلي دارم پيش قربان کنم
نفس اگر چون گربه گويد که مياو
گربه وارش من در اين انبان کنم
از ملولي هر کي گرداند سري
درکشم در چرخش و گردان کنم
آن ملولي دنبل بي عشقي است
جان او را عاشق ايشان کنم
عاشقي چه بود کمال تشنگي
پس بيان چشمه حيوان کنم
من نگويم شرح او خامش کنم
آنچ اندر شرح نايد آن کنم