شماره ٢٨: جز ز فتان دو چشمت ز کي مفتون باشيم

جز ز فتان دو چشمت ز کي مفتون باشيم
جز ز زنجير دو زلفت ز کي مجنون باشيم
جز از آن روي چو ماهت که مهش جويان است
دگر از بهر که سرگشته چو گردون باشيم
نار خندان تو ما را صنما گريان کرد
تا چو نار از غم تو با دل پرخون باشيم
چشم مست تو قدح بر سر ما مي ريزد
ما چه موقوف شراب و مي و افيون باشيم
گلفشان رخ تو خرمن گل مي بخشد
ما چه موقوف بهار و گل گلگون باشيم
همچو موسي ز درخت تو حريف نوريم
ما چرا عاشق برگ و زر قارون باشيم
هر زمان عشق درآيد که حريفان چونيد
ما ز چون گفتن او واله و بي چون باشيم
ما چو زاييده و پرورده آن درياييم
صاف و تابنده و خوش چون در مکنون باشيم
ما ز نور رخ خورشيد چو اجرا داريم
همچو مه تيزرو و چابک و موزون باشيم
به دعا نوح خيالت يم و جيحون خواهد
بهر اين سابح و با چشم چو جيحون باشيم
همچو عشقيم درون دل هر سودايي
ليک چون عشق ز وهم همه بيرون باشيم
چونک در مطبخ دل لوت طبق بر طبق است
ما چرا کاسه کش مطبخ هر دون باشيم
وقف کرديم بر اين باده جان کاسه سر
تا حريف سري و شبلي و ذاالنون باشيم
شمس تبريز پي نور تو زان ذره شديم
تا ز ذرات جهان در عدد افزون باشيم