شماره ٨: خبري اگر شنيدي ز جمال و حسن يارم

خبري اگر شنيدي ز جمال و حسن يارم
سر مست گفته باشد من از اين خبر ندارم
شب و روز مي بکوشم که برهنه را بپوشم
نه چنان دکان فروشم که دکان نو برآرم
علمي به دست مستي دو هزار مست با وي
به ميان شهر گردان که خمار شهريارم
به چه ميخ بندم آن را که فقاع از او گشايد
چه شکار گيرم آن جا که شکار آن شکارم
دهلي بدين عظيمي به گليم درنگنجد
فر و نور مه بگويد که من اندر اين غبارم
به سر مناره اشتر رود و فغان برآرد
که نهان شدم من اين جا مکنيد آشکارم
شتر است مرد عاشق سر آن مناره عشق است
که مناره هاست فاني و ابدي است اين منارم
تو پيازهاي گل را به تک زمين نهان کن
به بهار سر برآرد که من آن قمرعذارم
سر خنب چون گشادي برسان وظيفه ها را
به ميان دور ما آ که غلام اين دوارم
پي جيب توست اين جا همه جيب ها دريده
پي سيب توست اي جان که چو برگ بي قرارم
همه را به لطف جان کن همه را ز سر جوان کن
به شراب اختياري که ربايد اختيارم
همه پرده ها بدران دل بسته را بپران
هله اي تو اصل اصلم به تو است هم مطارم
به خدا که روز نيکو ز بگه بديد باشد
که درآيد آفتابش به وصال در کنارم
تو خموش تا قرنفل بکند حکايت گل
بر شاهدان گلشن چو رسيد نوبهارم