شماره ٧٥٦: علتي باشد که آن اندر بهاران بد شود

علتي باشد که آن اندر بهاران بد شود
گر زمستان بد بود اندر بهاران صد شود
بر بهار جان فزا زنهار تو جرمي منه
علت ناصور تو گر زانک گرگ و دد شود
هر درخت و باغ را داده بهاران بخششي
هر درخت تلخ و شيرين آنچ مي ارزد شود
اي برادر از رهي اين يک سخن را گوش دار
هر نباتي اين نيرزد آنک چون سر زد شود
از هزاران آب شهوت ناگهان آبي بود
کز خميرش صورت حسن و جمال و خد شود
وانگه آن حسن و جمالان خرج گردد صد هزار
تا يکي را خود از آن ها دولتي باشد شود
نيکبختان در جهان بسيار آيند و روند
ليک بر درگاه شمس الدين نبايد رد شود
هر که او يک سجده کردش گر چه کردش از نفاق
در دو عالم عاقبت او خاصه ايزد شود
از جفاها ياد ماور اي حريف باوفا
زانک ياد آن جفاها در ره تو سد شود