شماره ٧٣٧: نام آن کس بر که مرده از جمالش زنده شد

نام آن کس بر که مرده از جمالش زنده شد
گريه هاي جمله عالم در وصالش خنده شد
ياد آن کس کن که چون خوبي او رويي نمود
حسن هاي جمله عالم حسن او را بنده شد
جمله آب زندگاني زير تختش مي رود
هر کي خورد از آب جويش تا ابد پاينده شد
يک شبي خورشيد پايه تخت او را بوسه داد
لاجرم بر چرخ گردون تا ابد تابنده شد
زندگي عاشقانش جمله در افکندگيست
خاک طامع بهر اين در زير پا افکنده شد
آهوان را بوي مشک از طره اش بر ناف زد
تا مشام شير صيد مرج ها غرنده شد
بال و پر وهم عاشق ز آتش دل چون بسوخت
همچو خورشيد و قمر بي بال و پر پرنده شد
اي خنک جاني که لطف شمس تبريزي بيافت
برگذشت از نه فلک بر لامکان باشنده شد