شماره ٧٣٣: ذره ذره آفتاب عشق دردي خوار باد

ذره ذره آفتاب عشق دردي خوار باد
مو به موي ما بدان سر جعفر طيار باد
ذره ها بر آفتابت هر زمان بر مي زنند
هر که اين بر خورد از تو از تو برخوردار باد
هر کجا يک تار مويت بر هوس سر مي نهد
تار ما را پود باد و پود ما را تار باد
در بيابان غم از دوري دارالملک وصل
چند غم بردار بودستم که غم بر دار بود
خار مسکيني که هر دم طعنه گل مي کشد
خواجه گلزار باد و از حسد گل زار باد
گل پرستان چمن را دشمن مخفيست مار
اين چمن بي مار باد و دشمنش بيمار باد
چونک غمخواري نباشد سخت دشوارست غم
همنشين غمخوار باد و بعد از اين غم خوار باد