شماره ٧٢١: هر سينه که سيمبر ندارد

هر سينه که سيمبر ندارد
شخصي باشد که سر ندارد
وان کس که ز دام عشق دورست
مرغي باشد که پر ندارد
او را چه خبر بود ز عالم
کز باخبران خبر ندارد
او صيد شود به تير غمزه
کز عشق سر سپر ندارد
آن را که دلير نيست در راه
خود پنداري جگر ندارد
در راه فکنده است دري
جز او که فکند برندارد
آن کس که نگشت گرد آن در
بس بي گهرست و فر ندارد
وقت سحرست هين بخسبيد
زيرا شب ما سحر ندارد