شماره ٦٩٣: جاني که ز نور مصطفي زاد

جاني که ز نور مصطفي زاد
با او تو مگو ز داد و بيداد
هرگز ماهي سباحت آموخت
آزادي جست سرو آزاد
خاري که ز گلبن طرب رست
گلزار به روي او شود شاد
دورست رواق هاي شادي
از آتش و آب و خاک و از باد
زين چار بسيط چون چليپا
ترکيب موحدان برون باد
زان سو فلکيست نيک روشن
زان سو ملکيست بسته مرصاد
کمتر بخشش دو چشم بخشد
بينا و حکيم و تيز و استاد
با ديده جان چو واپس آيي
در عالم آب و گل به ارشاد
بيني تو و ديگران نبينند
هر سو نوري به رسم ميلاد
در هر ابري هزار خورشيد
در هر ويران بهشت آباد
تختي بنهي به قصر مردان
هم خيمه زني به بام اوتاد
بويي ببري ز شمس تبريز
کو را است ملک مطيع و منقاد