شماره ٦٨٨: روي تو به رنگريز کان ماند

روي تو به رنگريز کان ماند
زلف تو به نقش بند جان ماند
گر سايه برگ گل فتد بر تو
بر عارض نازکت نشان ماند
روزي گذرد ز هجر تو سالي
مسکين عاشق چنان جوان ماند
دلتنگ نيم اگر چه دل تنگم
کآخر دل من بدان دهان ماند
در چشم من آي تا تو هم بيني
يک تن که به صد هزار جان ماند