شماره ٦٨٦: اي مطرب جان چو دف به دست آمد

اي مطرب جان چو دف به دست آمد
اين پرده بزن که يار مست آمد
چون چهره نمود آن بت زيبا
ماه از سوي چرخ بت پرست آمد
ذرات جهان به عشق آن خورشيد
رقصان ز عدم به سوي هست آمد
غمگين ز چيي مگر تو را غولي
از راه ببرد و همنشست آمد
زان غول ببر بگير سغراقي
کان بر کف عشق از الست آمد
اين پرده بزن که مشتري از چرخ
از بهر شکستگان به پست آمد
در حلقه اين شکستگان گرديد
کان دولت و بخت در شکست آمد
اين عشرت و عيش چون نماز آمد
وين دردي درد آبدست آمد
خامش کن و در خمش تماشا کن
بلبل از گفت پاي بست آمد