شماره ٦٤٤: تا نقش تو در سينه ما خانه نشين شد

تا نقش تو در سينه ما خانه نشين شد
هر جا که نشينيم چو فردوس برين شد
آن فکر و خيالات چو يأجوج و چو مأجوج
هر يک چو رخ حوري و چون لعبت چين شد
آن نقش که مرد و زن از او نوحه کنانند
گر بئس قرين بود کنون نعم قرين شد
بالا همه باغ آمد و پستي همگي گنج
آخر تو چه چيزي که جهان از تو چنين شد
زان روز که ديديمش ما روزفزونيم
خاري که ورا جست گلستان يقين شد
هر غوره ز خورشيد شد انگور و شکر بست
وان سنگ سيه نيز از او لعل ثمين شد
بسيار زمين ها که به تفصيل فلک شد
بسيار يسار از کف اقبال يمين شد
گر ظلمت دل بود کنون روزن دل شد
ور رهزن دين بود کنون قدوه دين شد
گر چاه بلا بود که بد محبس يوسف
از بهر برون آمدنش حبل متين شد
هر جزو چو جندالله محکوم خداييست
بر بنده امان آمد و بر گبر کمين شد
خاموش که گفتار تو ماننده نيلست
بر قبط چو خون آمد و بر سبط معين شد
خاموش که گفتار تو انجير رسيدست
اما نه همه مرغ هوا درخور تين شد